سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از امام رضا علیه السلام پرسیده شد : آیا مردم می توانند پرسیدن از چیزی را که بدان نیاز دارند واگذارند؟ فرمود : نه . [یونس بن عبد الرحمان از برخی یارانش]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :34
بازدید دیروز :1
کل بازدید :38428
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/2/25
11:13 ع

 

 

 


شهید فهمیده


شهیدفهمیده

زندگی نامه 

اردیبهشت 1346 مصادف با سوم محرم ، شهر قم لا به لای صدای سنج عزا و سینه زنی عاشقانه ابا عبد ا... صدای گریه نوزادی را هم شنیدکه قرار بود گوش فلک را کر کند . محمد حسین فهمیده ، فرزند محمد تقی ،توی کوچه های شهر قم ، آرام آرام قد کشید ، بازی کرد و به مدرسه رفت . به خاطر شغل پدرش مجبور بودند به کرج نقل مکان کنند . در بحبوحه انقلاب بود و پسرک ده ساله ، نوار سخنرانی امام خمینی (ره)را مخفیانه گوش می داده و اعلامیه پخش می کرد و البته شریک جرم هم داشت که برادرش داوود بود که سه سال بعد از خودش شهید شد .


شهیدفهمیده



خصوصیات اخلاقی

هنوز به سن تکلیف نرسیده بود نماز می خواند . والدینش برای سحر های ماه مبارک رمضان ، یواشکی بیدار می شدند و می دیدند محمد حسین ، زود تر از همه سر سفره نشسته است خوش برخورد ، شجاع و فعال و کوشا بود و عجیب به مطالعه کتب مختلف علاقه داشت . می گفت :هر چه امام اراده کند همان را انجام می دهم من تسلیم او هستم. پدرش هر بار ، بعد از شنیدن جملاتی از این دست می اندیشید که حریف محمد حسین نمی شود و راستی هم نمی شد .



 

شهیدفهمیده


 

رفتن محمد حسین به جبهه

دوازده ساله بود که حوادث کردستان به اوج خودش رسیده بود . خودش ، خودش را اعزام کرد به خاطر سن کمش او را برگرداندند . دستش را توی دستش مادرش گذاشتند و خواستند از او تعهد بگیرند که زیر بار نرفت.پایش را توی یه کفش کرده بود که من می خواهم بجنگم . می گفت:خودتان زحمت ندهید اگر امام بگوید به هر کجا که باشد آماده رفتن هستم و با اشاره به برگه تعهد نامه می گفت :من نمی نویسم .اگر هم بنویسم حرفی دروغ زده ام !گویا مرغ محمد حسین یک پا دارد آرام و قرار نداشت هر روز خبر های جدیدی توی تلویزیون و رادیو از جنگ و جبهه پخش می شد مثل اسپند روی آتش شده بود . یک روز به هوای خرید نان از خانه بیرون زد . نقشه اش حرف نداشت پسرک سیزده ساله به رفیقش پول نان را می دهد و می سپارد برای خانه نان بخرد و بعد از تصمیمش برای رفتن به خوزستان می گوید.ماموریت رفیقش این بود وقتی که آب ها از آسیاب افتاد به خانواده اش این خبر را بدهد :من رفتم جبهه نگران نباشید سراغ هر گروه و گردانی می رفت ردش می کردند هیچ کدام بچه بسیجی نمی خواستند به یک سری از دانشجویان دانشکده افسری برخورد . تمام نیرویش را به کار گرفت تا فرمانده را راضی کند فرمانده نتوانست مقابل آن همه اصرار این پسرک سیزده ساله ، سرسختی کند . قرار شد برای یک هفته محمد حسین را تا خرمشهر ببرند این هفته برای محمد حسین خیلی مهم بود نهایت قابلیت و استعداد هایش را نشان داد و ماندنی شد. محمد حسین دست تنها لا به لای عراقی ها رفته بود و یکی را تنها گیر آورده بود و دمار از روزگارش در آورده بودلباس عراقی را به تن می کند و اسلحه را هم بر می دارد و به سمت نیرو های خودی آرام آرام پیش می آید . می خواستند شلیک کنند به آن عراقی کوچک که یک هو می بینند محمد حسین است که زیر سنگینی آن کلاه دارد می خندد.

شهیدفهمیده





  
  

 

 

شهید احمد کشوری

 

 

شهیداحمدکشوری

 

 

    «وقتی اسلام در خطر باشد این سینه را نمی خواهم»

 

زندگی نامه شهید

احمد نامی است که شجاعت و پایداری را در یاد مردم این سرزمین زنده می کند احمد، کشوری بود که در قلب ملتی جای باز کرد .1332، فیروزکوه شاهد طلوع فرزندی بود که شعاع نورش در فردای آسمان ایران را پرتو افشانی کرد.پدرش با اینکه در ژاندارمری مشغول خدمت بود و چیزی کم نداشت ظلم و زور دستگاه جبار را تاب نمی آورد و به شکلهای مختلف می کوشید تا حقوق از دست رفته مردم را ایفا کند سرانجام نیز که فضا را برای خدمت به مردم مناسب نمی دید ، استعفا داد و به کشاورزی روی آورد و به نانم وعرق جبین بسنده کرد .«انسان نباید فقط مسلمان شناسنامه ای باشد بلکه باید عامل به احکام شرع باشد .»

اینها را احمد هیبشه و همه جا می گفت؛ اهل مطالعه بود سیر مطالعاتیش شخصیت سیاسی او را پی ریزی کرد.

 شهیداحمدکشوری

 

شهادت مظلومانه اش

 

اسلام را فرا تر از همه چیز می دید . جایی که باید امام حسین (ع) برای دین فدا شود . دیگر جایی برایب هیچ حرفی باقی نمی ماند.ترکش به سینه اش نشسته بود منتظر آخرین عمل جریاحی بود اما بلند شد که برود گفتند بمان تا پس از عمل جراحی مرخص شوی ؛ جواب داده بود:« وققتی اسلام در خطر باشد این سینه را نمی خواهم ! »می گفت :« تا آخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید .»

سرانجام عشق به ولایت او را تا ملکوت راهی کرد . 15 آذر 1359 بعد از یک عملیات موفق هلی کوبترش ، مورد اصابت راکت های دو میگ جنگی قرار گرفت . با اینکه هلیکوبترش داشت در آتش می سوخت توانست آن را به خاک خودی برساند اما دیگر مجالی نبود، کشوری هم رفت .

شهد احمدکشوری

 

 

کارهای شهیدمظلوم

 

در دوران دبیرستان بادوتا از همکلاسی هایش فعالیت سیاسی اش را آغاز مذهبی اش را آغاز کرد . دیپلم را که گرفت به استخدام نیروی هوایی درآمد افسوس می خورد که چرانرفته است طلبگی بخواندمی گفت :ای کاش در لباس روحانیت بودم . آنگاه بهتر می توانستم حرف هایم را بزنم .جنگ که شروع شد کشوری کار خودش را می دانست . دفاع از میهن واسلام ، خستگی را خسته کرده بود واز سختی را هراسی نداشت . شهید فلاحی می گوید ((شبی برای ماموریت سختی در کردستان داو طلب خواستم هنوز سخنم تمام نشده بود که جوانی از صف بیرون آمد دیدم کشوری استاحمد فرشته ای بود در قالب انسان)) شهید شیرودی می گفت ((احمد استاد من بود.))

شهیداحمدکشوری

 


89/10/12::: 4:32 ع
نظر()
  
  

   شهیدبهنام محمّد

 

 

 شهید بهنا محمدی

 

 

زندگی نامه

 ریزبودواستخوانی امافرزوچابک وبازی گوش وسرزبان دار. ده ساله بودبه بزرگ ترازخودش هم گیرمی داد. اسمش بهنام بود. بهنام محمدی،بچه خرمشهرمتولد1345. اولین شعاری که یادش می آمد بااسپری روی دیواربنویسدهمین بود:((یامرگ یاخمینی،مرگ برشاه   ظالم.))شاهش راهم همیشه برعکس می نوشت. پدرش هرچه می گفت که نروعاقبت اسیرسربازهامی شوی توجهی نمی کرد. اعلامیه پخش می کرد،شعارمی نوشت ودرتظاهرات شرکت می کرد،گاهی نیزباتیروکمان می افتادبه جان سربازهای شاه،تابستان هابه مکانیکی می رفت.

شهریور59بودکه شایعه حمله عراقی هابه خرمشهرقوّت رفت.خیلی هاشهرراترک میکردند.بهنام ازاین ناراحت بودکه خانواده خودش هم داردبساط راجمع می کند،باورنمی کردکه خرمشهربه دست عراقی ها بیفتدامّاجنگ واقعی شروع شده بود.بهنام تصمیم گرفت که بماند.

 

  **************************

اول جنگ مسؤل تقسیم فانوس درمیان مردم بودچون شهربه خاطربمباران درخاموشی بود.دربمباران هاهم بهنام سیزده ساله به مجروحین کمک میکرد.ازدست بنی صدرآه می کشیدکه چراوعده سرخرمن می   دهدبچه های خرمشهرباکوکتل مولوتِف وچندقبضه ((کلاش))و((اسلحه ژ3))مقابل عراقی هاایستادند.بعدبنی صدرگفته بودکه سلاح ومهمّات به خرمشهرندهید.بهنام عصبانی بود.مردم درشلیک گلوله هم بایدقناعت کنند؟!...

کمی به سقوط خرمشهرنمانده بودکه بهنام به شناسایی می رفت چندباراوراگرفته بودند،اماهربارزده بودزیرگریه وگفته بود:((دنبال مادرم می گردم ،گمش کردم))عراقی هاهم ولش می کردند،فکرنمی کردندکه بچه13ساله برودشناسایی.

یکبارهم که به شناسایی رفته بودعراقی هاگیرش انداخته بودندوچندتاسیلی محکم به صورتش زده بودندجای دستهای سنگین مأموران عراقی روی صورتش بودوقتی برمی گشت دستش راروی سرخی صورتش گرفته بودوهیچ چیزی هم نمی گفت،فقط به بچه هااشاره می کردکه عراقی هافلان جاهستند،بچه هاهم راه می افتادند.

 

 

 بهنام محمدی درجبهه

 

 شهردست عراقی هاافتاده بوددرهرخانه چندعراقی پیدامی شدکه یاکمین کرده بودندویااستراحت می کردند.خودش راخاکی می کردوموهایش راآشفته وگریه کننان می گشت خانه هایی راکه پرازعراقی هابودبه خاطر می سپردعراقی هاهم که بایک بچه خاکی نق نقوکاری نداشتندگاهی می رفت داخل خانه پیش عراقی هامی نشست مثل کرولال هاخودش رانشان می دادوازغفلت عراقی هااستفاده می کردوخشاب وفشنگ وحتی کنسروبرمی داشت وبرمی گشت همیشه یک کاغذومدادهم داشت که نتیجه ی شناسایی رایادداشت می کردوقتی که پیش فرمانده می رسید،اول  یک نارنجک سهم خودش راازغنایم برمی داشت وبعدبقیه رابه فرمانده می داد.

یک اسلحه به غنیمت گرفته بودوباهمان اسلحه هفت عراقی رااسیرکرده بوداحساس مالکیت می کردبه اوگفتندبایداسلحه راتحویل دهی می گفت به شرطی اسلحه راتحویل می دهم که یک نارنجک هم به من بدهیدآخریک نارنجک به اودادند.یکی ازبچه هاگفت((دلم برای  اون عراقی مادرمرده می سوزه که گیرتوبیفتدبهنام هم خندید))باهمان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی راآورد.

 

 شهادت:

 زیررگبارگلوله،بهنام سرمی رسید.همه عصبانی می شدندکه آخرتواین جاچه کارمی کنی.بدوتوی سنگر... بهنام کاری به ناراحتی بقیه نداشت.

هجده آبان ماه59بود،شش روزقبل ازسقوط خرمشهر،شیربچه 14ساله بدنش پرازترکش شده بود.دکترهاهم نتوانستند مانع پریدنش شوند بهنام درخرمشهرماندوبه آرزویش رسید.

                                                                        

 انتقال مقبره شهید بهنام محمدی

   آبان 1389                                        

 

  انتقال مقبره شهید محمدی 

 

 

 

 

 

با حضور کم نظیرمردم شهید پرور استان خوزستان مقبره شهید  بهنام محمدی به دلیل نا مناسب بودن محل دفن قبلی و با توجه به رفاه حال  انبوه زائران و همچنین نزدیکی به محل ورودی شهر جهت حضور کاروانهای راهیان  نور بدون هیچگونه نبش قبر،  به صورت قالبی با گودبرداری به فراز تپه ی شهدای گمنام شهرستان مسجدسلیمان منتقل شد.

انتقال مقبره شهید محمدی


89/9/22::: 11:37 ص
نظر()
  
  

تولدوکودکی

به سال 1333 ه.ش در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و باایمان متولد شد. در دوران کودکی، مادرش را – که بانویی باایمان بود – از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست دژخیمان ساواک) وارد جریانات سیاسی شد.

شهیدباکری

فعالیتهای سیاسی – مذهبی
پس از اخذ دیپلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.

شهید باکری در طول فعالیتهای سیاسی خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی (ساواک) تحت کنترل و مراقبت بود.

پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل کشور فعال شود.

شهید مهدی باکری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) – در حالی که در تهران افسر وظیفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیتهای گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا کرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزنده‌ای را از خود به یادگار گذاشت.

ازدواج شهید مهدی باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزنده‌ای برای مردم انجام داد.

 

شهید باکری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گسترده‌ای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعالیتهای شبانه‌روزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبهه‌ها شد.

شهیدباکری


89/8/9::: 12:16 ص
نظر()
  
  

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

شهیدآوینی

"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

 

 

شهیدآوینی

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

 

شهیدآوینی

 

 

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهیدآوینی

 

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

 شهیدآوینی

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.

شهیدآوینی

 برگرفته ازسایت www.aviny.com

 


  
  
<   <<   6