سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وى خوار گردید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :1
کل بازدید :38396
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/2/25
1:17 ص

 

 

 

شهید بهشتی

 

 

شهید بهشتی

 

اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال 1333 در روستای دره گرگ به دنیا آمد و پنج ساله بود که پدرش را از دست داد.

تشک دوزی

اگر چه در ابتدا صاحب تشک دوزی با اکراه محمد کوچک را به شاگردی پذیرفت اما خیلی زود دریافت که محمد از هوش سرشاری  بهره مند است. چند ماه بعد، محمد کوچک ترین شاگرد کارگاه ولی ماهرترین آن ها بود. مهارت محمد در دوخت تشک، پرده و ... باعث شد که صاحب کارگاه بتواند با هتل های چهار ستاره و مهم تهران قرارداد ببندد و کار و بارش بهتر شود.


تنها راه نجات

با شرکت در جلسات مذهبی، محمد آگاهی های سیاسی و مذهبی خود را بالا برد و رفته رفته رشد کرد. او که فهمیده بود تنها راه نجات مردم از تسلط آمریکا و اسرائیل آگاهی پیروی از امام خمینی (ره) است، همه همت خویش را به کار بست. او شب ها اعلامیه های امام را در کوچه پس کوچه ها می برد و به داخل خانه ها و مغازه ها می انداخت تا مردم با مطالعه آن ها بفهمند که اطرافشان چه می گذرد.


نظر امام

 

بعدها با گروهی آشنا شد به نام گروه توحیدی صف که بعدها به رهبری آن درآمد. در این گروه کارهای بزرگی برای پیروزی انقلاب انجام داد. توحیدی صف، اگر چه گروه مسلحی بود و مبارزه مسلحانی با رژیم شاه را انتخاب کرده ولی با سایر گروه ها ی مسلح آن زمان فرق اساسی داشت. فرق این گروه با بعضی گروه های مسلح دیگر این بودکه در هر کاری اجازه ی امام، اصلی ترین چیز بود.آن ها هر طرحی را که می ریختند، قبل از به اجرا در آوردن با امام،یا یکی از نمایندگان مورد اعتمادشان تماس می گرفتندو سوال می کردند.

شهید بهشتیشهید بهشتی

 

شهید بهشتی

 

 

همیشه می گفت شما هر چقدر ساده زندگی کنید، بیشتر می توانید مبارزه کنید. اعتقادش همین بود که آن هایی که نتوانسته اند ساده زندگی کنند، نتوانسته اند مبارزه هم بکنند.برای همین همیشه از سال های اول ازدواج، سال هایی که با حقوق معلمی روزگار می گذراندیم به عنوان بهترین و شیرین ترین دوران زندگیش یاد می کرد.

غذای زندان

از غذای زندان نمی خورد. از بیرون خبر آورده بودن که شاید مسموم باشد. غذایش فقط نان و آب بود. گفنم آخر شما چطوری نان و آب می خوری؟ دیگر حالم از این که می بینم نان به آب می زنید و می خورید بد می شود. گفت: اگر کسی بیرون زندان نان و آب خوردن را تمرین کرده و به آن عادت کرده باشد، این جا هم برایش کار سختی نیست.

بعد از انقلاب یا قبل از انقلاب؟!

 

وارد خانه که شد، دید لامپ را عوض کرده ام، خوشحال شد و کلی تشکر کرد که دیگر دارم مرد می شوم و از این حرف ها. اما وقتی گفتم که آن را از تعاونی دادگستری آورده اند، از ناراحتی صورتش سرخ شد. بعد هم چراغ را خاموش کرد و لامپ را باز کرد و گفت، شما فکر می کنید پدرتان بعد از انقلاب یا قبل از انقلاب تفاوت کرده است که گفته اید برایتان لامپ بیاورند.

شهید بهشتی

 

سه هزار نفر در نماز وحدت

در مرکز اسلامی هامبورگ ، صرف داشتن روسری برای ورود خانم ها کا فی بود . به علاوه دکتر برای حفظ وحدت میان شیعه و سنی و به دلیل این که اهل سنت هم به این مرکز آمدند استفاده از مهر در نماز را ممنوع کرده بود . و غالبا از دستمال کاغذی استفاده می کردند . حتی برخی از مستحبات قابل حذف در اذان و اقامه را که برای آن ها حساسیت زا بود ، حذف کرده بود.

نتیجه این شد که در اعیاد و گاه مواقع عادی بسیاری از اهل تسنن پشت سر ایشان نماز  می خواندند . مثلا سال آخر درنماز عید قربان سه هزار نفر شرکت کردند .

 

وقتی به ایران بازگشت ، خیلی ها دکتر را محکوم کردند که وهابی و سنی است و ولایت امیر المومنین را قبول ندارد و نسبت به حجاب بی توجه است .

شهید بهشتی

 

ید الله مع الجماعه

دو سه نفری با هم می رفتیم امر به معروف و نهی از منکر . راننده اتوبوس هرجا که دلش می خواست نگه می داشت و هرجور که عشقش می کشید با مسافرهاحرف می زد . با هم هماهنگ کردیم و من شروع کردم . وقتی اعتراض من تمام شد هنوز راننده دهانش را نبسته بود که یکی دیگر از بچه ها از گوشه دیگر اتوبوس شروع کرد و ضمن تایید حرف های من ، محکم تر اعتراض کرد . طوری شد که کم کم صدای اعتراض دیگر ان هم بلند شد و خلاصه راننده تسلیم شد . کم کم ما فهمیدیم که

«ید الله مع الجماعه»

 

کافه ی خوان سالار

از جمله طرح هایی که گروه توحیدی صف به رهبری محمد بروجردی انجام داد انفجار کافه ی خوان سالار بود. این کافه محل عیش و عشرت آمریکا ییان در ایران بود، محلی بود که جوانان ایرانی را به فساد می کشاندند. گروه توحیدی صف، با شناسایی این کافه، طرحی ریخت تا بتواند به داخل آن نفوذ کند چرا که جز آمریکاییان و ایرانیانی که به دربار وابسته بودند کس دیگری را به داخل راه نمی دادند. دو نفر مسئول این کار شدند و بعد از مدت ها کار و رفت و آمد و آشنا شدن با نگهبانان توانستند به داخل کافه راه پیدا کنند. بعد از آن با طرح پیچیده ای مقدار زیادی مواد منفجره را به داخل کافه بردند و آن جا را منفجر کردند. در این انفجار تعداد زیادی مستشار آمریکایی کشته شدند و چنان ترسی در دل آمریکاییان افتاد که تا مدت ها در چنین جاهایی آفتابی نمی شدند.

اشک شوق

برای ورود امام لازم بود که گروهی مسلح حفاظت از ایشان را بر عهده بگیرد. چرا که ساواکی ها و ضد انقلاب ها نمی خواستند انقلاب به پیروزی برسد و بهترین راه برای به نتیجه نرسیدن انقلاب، نبودن امام بود. شورای انقلاب بعد از بحث و گفتگوهای زیاد گروه توحیدی صف را انتخاب کرد تا کار حفاظت از امام را هنگام بازگشت به وطن بر عهده گیرد. وقتی شهید بهشتی و شهید مطهری این پیشنهاد را به محمد دادند، او اشک شوق به چشم آورد. 

 

 


90/1/19::: 9:30 ع
نظر()