شهید خرازی
اهل ورزش بود اهل ورزش بود و مارا تشویق می کرد که ورزش کنیم در لشگر پیش از ده زمین فوتبال داشتیم با توپ و تور و خط کشی درست و حسابی، خود او هم فوتبال می کرد. دوران دبیرستان کشتی می گرفت و بدن آماده ای داشت و در فن کمر استاد بود حریف او کریم نصر بود وقتی به هم می پیچیدند تا همدیگر را زخمی و اش ولاش نمی کردند ول کن نبودند. بسیجی ازدواج کرد وقتی که د راوایل سال 65 به توصیه ما ازدواج کرد حقوقش مثل همه بسیجی ها بود که فقط کفاف یک زندگی ساده را می داد ، 22هزار تومان در ماه. بسیاری از افراد که خارج از جبهه فعالیت داشتند باور نمی کردند که حقوق او از یک کاگر ساده کمتر باشد. در زمان ازدواج هیچ اندازه و ذخیره مالی نداشت.
شهادت
پس از عملیات والفجر 4،موقعی که به منطقه عملیات رفتیم،حاج حسین را دیدم او کمی برای ما صحبت کرد و به طرز عاشقانه گفت :«ماه محرم است خوشا به حال آنانکه در این ماه به شهادت می رسند وای کاش ما هم در این ماه به افتخار شهادت نایل شویم »
سخنان حاج حسین آن چنان در دلم نشست که احساس کردم بقیه هم مانند من حتی در شق شهادت هم به او اقتدا کرده اند.
تاسوعا و عاشورا سال 65
حاج حسین و شهیدعباس علی کمال پور نشسته بودند صحبتی راجع به نام گذاری شد حاج حسین گفت من خیلی از پدر و مادرم متشکرم که نام مرا حسین گذاشته اند آخر من در ماه محرم به دنیا آمدم .
عباس علی
زیبا بود عباس در روز پنجشنبه 27/12/65 (روز تاسوعا)و حسین د رروز 8/12/65(روز عاشورا)به شهادت رسیدند.
شهید تندگویان
زندگی نامه:
محمد جواد تند گویان،متولد1329 خانی آباد تهران است وبزرگ شدهء یک خانواده ی ساده مذهبی بود. محمد جواد به کتاب خواندن خیلی علاقه داشت؛ به همین خاطر پدرش او را زودتر در مدرسه ثبت نام کرد. سال 47 هم کنکور داد ودر چند دانشگاه قبول شد:شیراز،تهران،آبادان.قرار بود نفرات برگزیده رابفرستند انگلستان.مصاحبه کننده وقتی فهمید جواد مذهبی است او را رد کرد؛به همین راحتی! جواد دانشکده نفت آبادان را انتخاب کرد.
دوران تحصیل و سربازی: درآن شرایط حساس که از دربان خوابگاه دانشجویی تا رئیس دانشگاه ،یا ساواکی بودند و یا خبر چین رژیم،جواد فعالیت های انقلابی اش را در انجمن اسلامی ادامه داد. سخنران دعوت می کرد جلسات برگزار می کرد وکتاب های داغ می آورد. بیش ازچند ماه از فارغ التحصیل شدنش نمی گذشت که خود را به نظام وظیفه معرفی کرد. بعداز دوره ی24هفته ای به استخدام پالایشگاه نفت آبادان در آمدو در واقع شروع فعالیت های اجرایی همین نقطه بود. گه گاه هم دلش برای بچه های انجمن اسلامی تنگ می شد. آن روز ها فضای دانشگاه متشنج بود.
من همان جواد تند گویان هستم:
اواخر شهریور 56 بود.سخت کوش بودنش توجه شهید رجایی را به خود جلب کرد و او را به کابینه دعوت کرد.اول نپذیرفت. عقیده اش این بود که افراد مناسب تری هم برای وزارت وجود دارند. بعد با155رای موافق،18رای ممتنع و3رای مخالف به عنوان وزیر نفت به مجلس و مردم معرفی شد.چند روز بعد رفته بود با مادرش برای خرید،یکی از کاسب های خانی آباد گفته بود:آقای مهندس شما دیگر وزیرهستید نباید خودتان بیاید خرید. جواد لبخندی زده بود وگفته بود:((من همان جواد تند گویان هستم حاج آقا!گیریم که من وزیر باشم.))
30ساله بود،جوان ترین وزیرکابینه ی شهید رجایی
شهید محمد علی رجایی
زندگی نامه شهید محمد علی رجایی از زبان خود شهید :
تولد : 22 مهر 1312 - قزوین
تحصیلات : فارغ التحصیل دانشسرای عالی
مسؤلیت : رئیس جمهور
شهادت : 8 شهریور 1360 – تهران
بهانه ی پرواز : انفجار بمب در دفتر نخست وزیری به وسیله ی منافقین
در سال 1312 در قزوین متولد شدم و در سال 1316 پدرم را از دست دادم و بقیه ی زندگی را تحت سرپرستی مادر و تنها که هم معلم من بود و هم سمت پدری داشت گذراندم . در سن 13 سالگی به تهران آمدم . در تهران ابتدا با فقر اقتصادی شدید رو به رو بودم ، به گونه ای که مدتی به دست فروشی در جنوب تهران پرداختم .
زندگی نامه شهید محمد علی رجایی از زبان خود شهید :
تقریبا 17 سال داشتم که به آموزشگاه گرهبانی نیروی هوایی رفتم پنج سال نیروی هوایی را هم تحصیل کردم و هم با بعضی از گروه ها و احزاب سیاسی از جمله فداییان اسلام آشنا شدم . هم چنین در این دوره فعالانه در درس مرحوم استاد طالقانی شرکت می کردم .
با فداییان اسلام با این که در ارتش بودم و خطرناک بود ، همکاری می مردم و افکار آنهای می پسندیدم . در یک جمله می توانم بگویم آنچه در امروز در بالاترین سطح فعالیت های مذهبی مطرح می شود ، آن موقع فداییان اسلام مطرح می کردند
آقای رجایی خیلی به مادرش علاقه داشت و ناز مادرش را می کشید ، ایام عید که می شد ، عطر می خرید و به خانه می آورد ، اگر ایام تولد و شادی بود ، به مادرش عطر می زد و با او دیده بوسی می کرد ، به نشانه ی احترام دست و صورتش را می بوسید و اگر احساس می کرد از چیزی ناراحت است ، ناز او را می کشید و سعی می کرد با شوخی ، دل او را به دست بیاورد .
لباس های رئیس جمهوری
در دوران وزارت نخست وزیری و ریاست جمهوری ، من همان لباس هایی را بر تن آقای رجائی میدیدم که سال های 52 و 53 در مدرسه قدس و کمال می پوشید ، همان کت و شلوار قهوه ای رنگ ساده ، با همان بارانی قهوه ای . ایشان در مسئولیت ریاست جمهوری که بعد از امام بالاترین مسئولیت در قانون اساسی بود ، با این که دیدارهای خارجی متعددی داشت ، ولی هیچ یک از این ها را توجیه و دلیل خرید یک دست لباس نو نمی دانست و با همان لباس های دوران معلمی در مسند ریاست جمهوری باقی ماند تا به شهادت رسید .
خواب دیدی خیر باشد
یک بار شهید رجایی یکی از فرزندانش را از کار برکنار کرد ، وقتی یکی از دوستان پرسیدند ، چرا چنین کردید ؟ گفت : این آقا هنوز جا خوش نکرده ، می گوید خانه ی 300 متری برای خانواده ام و محافظینم کوچک است . یکی از خانه های مصادره شده ی طاغوتیان را به من واگذار کنید یا بفروشید تا زن و بچه ام کمتر در عذاب باشند . من به او گفتم : آقا جان ما انقلاب نکرده ایم که خانه های مردم را مصادره کنمی بعد هم خودمان در آن ها سکونت کنیم . ما آمده ایم مشکل مردم را حل کنیم ، اگر قرار باشد مثل آنها ( طاغوتیان ) در آن خانه ها زندگی کنیم ، مشکلات مردم را فراموش خواهیم کرد.
بدترین اتاق ها برای وزیران
از اولین مصوبات دولت آقای رجایی این بود که وزرا باید در بدترین اتاق های مجموعه ی وزارتی مستقر بشوند ، خود ایشان ، اتاق کوچک منشی را به عنوان اتاق کار ، انتخاب کرده بود . در اتاق او ، حتی یک مبل دیده نمی شد ، چند صندلی و یک میز را در این محل تنگ قرار داده بودند ، اتاق من که وزیر مشاور در امور اجرایی بودم ، همراه با کسی که قائم مقام من بود ، اتاق کوچکی در طبقه ی چهارم نخست وزیری بود . این ها هم برای آن بود که مثل سابق ، بهترین اتاق ها را در اختیار وزرا و معاونان آن ها قرار ندهند ، که تدریجاً اخلاق مسئولین تغییر کرده و اسیر پست و مقام شوند .