شهید محمد علی رجایی
زندگی نامه شهید محمد علی رجایی از زبان خود شهید :
تولد : 22 مهر 1312 - قزوین
تحصیلات : فارغ التحصیل دانشسرای عالی
مسؤلیت : رئیس جمهور
شهادت : 8 شهریور 1360 – تهران
بهانه ی پرواز : انفجار بمب در دفتر نخست وزیری به وسیله ی منافقین
در سال 1312 در قزوین متولد شدم و در سال 1316 پدرم را از دست دادم و بقیه ی زندگی را تحت سرپرستی مادر و تنها که هم معلم من بود و هم سمت پدری داشت گذراندم . در سن 13 سالگی به تهران آمدم . در تهران ابتدا با فقر اقتصادی شدید رو به رو بودم ، به گونه ای که مدتی به دست فروشی در جنوب تهران پرداختم .
زندگی نامه شهید محمد علی رجایی از زبان خود شهید :
تقریبا 17 سال داشتم که به آموزشگاه گرهبانی نیروی هوایی رفتم پنج سال نیروی هوایی را هم تحصیل کردم و هم با بعضی از گروه ها و احزاب سیاسی از جمله فداییان اسلام آشنا شدم . هم چنین در این دوره فعالانه در درس مرحوم استاد طالقانی شرکت می کردم .
با فداییان اسلام با این که در ارتش بودم و خطرناک بود ، همکاری می مردم و افکار آنهای می پسندیدم . در یک جمله می توانم بگویم آنچه در امروز در بالاترین سطح فعالیت های مذهبی مطرح می شود ، آن موقع فداییان اسلام مطرح می کردند
آقای رجایی خیلی به مادرش علاقه داشت و ناز مادرش را می کشید ، ایام عید که می شد ، عطر می خرید و به خانه می آورد ، اگر ایام تولد و شادی بود ، به مادرش عطر می زد و با او دیده بوسی می کرد ، به نشانه ی احترام دست و صورتش را می بوسید و اگر احساس می کرد از چیزی ناراحت است ، ناز او را می کشید و سعی می کرد با شوخی ، دل او را به دست بیاورد .
لباس های رئیس جمهوری
در دوران وزارت نخست وزیری و ریاست جمهوری ، من همان لباس هایی را بر تن آقای رجائی میدیدم که سال های 52 و 53 در مدرسه قدس و کمال می پوشید ، همان کت و شلوار قهوه ای رنگ ساده ، با همان بارانی قهوه ای . ایشان در مسئولیت ریاست جمهوری که بعد از امام بالاترین مسئولیت در قانون اساسی بود ، با این که دیدارهای خارجی متعددی داشت ، ولی هیچ یک از این ها را توجیه و دلیل خرید یک دست لباس نو نمی دانست و با همان لباس های دوران معلمی در مسند ریاست جمهوری باقی ماند تا به شهادت رسید .
خواب دیدی خیر باشد
یک بار شهید رجایی یکی از فرزندانش را از کار برکنار کرد ، وقتی یکی از دوستان پرسیدند ، چرا چنین کردید ؟ گفت : این آقا هنوز جا خوش نکرده ، می گوید خانه ی 300 متری برای خانواده ام و محافظینم کوچک است . یکی از خانه های مصادره شده ی طاغوتیان را به من واگذار کنید یا بفروشید تا زن و بچه ام کمتر در عذاب باشند . من به او گفتم : آقا جان ما انقلاب نکرده ایم که خانه های مردم را مصادره کنمی بعد هم خودمان در آن ها سکونت کنیم . ما آمده ایم مشکل مردم را حل کنیم ، اگر قرار باشد مثل آنها ( طاغوتیان ) در آن خانه ها زندگی کنیم ، مشکلات مردم را فراموش خواهیم کرد.
بدترین اتاق ها برای وزیران
از اولین مصوبات دولت آقای رجایی این بود که وزرا باید در بدترین اتاق های مجموعه ی وزارتی مستقر بشوند ، خود ایشان ، اتاق کوچک منشی را به عنوان اتاق کار ، انتخاب کرده بود . در اتاق او ، حتی یک مبل دیده نمی شد ، چند صندلی و یک میز را در این محل تنگ قرار داده بودند ، اتاق من که وزیر مشاور در امور اجرایی بودم ، همراه با کسی که قائم مقام من بود ، اتاق کوچکی در طبقه ی چهارم نخست وزیری بود . این ها هم برای آن بود که مثل سابق ، بهترین اتاق ها را در اختیار وزرا و معاونان آن ها قرار ندهند ، که تدریجاً اخلاق مسئولین تغییر کرده و اسیر پست و مقام شوند .