شهید محمد علی قاضی طباطبائی
زندگی نامه
روز یکشنبه، 13فروردین ماه 1293(ش)درتبریز قدم به عرصه ی گیتی گذاشت. پدرش نام وی را محمد علی نهاد.
ایام نوجوانی سید محمد علی باقیام عمومی علمای آذربایجان علیه حکومت دیکتاتوری
رضا شاه مصادف شد. درزمستان 1307(ه.ش)باسرکوبی این قیام تعدادی از علمای مجاهد تبریز دستگیر واز شهر تبعیدشدند که یکی از آن ها سیدباقرآقا قاضی طباطبائی بود. سیدمحمد علی نیز همراه پدر راهی تبعید شد. دو ماه را درتهران درمنزلی که ماموری رفت و آمد بهآن را کنترل می کردبه سر بردند.
شعر
اهل بیت انوارالطاف حقند
عقل اول وز حقیقت مشقند
گرنبودستی همان انوار پاک
جدشان سر ازل ،آن تابناک
باعث ایجاد عالم آن نبی
آل او باشدزآن نور جلی
من فدایم برعلی وآل او
ویژه خود بر یازده انوار او
کشف رازی گرشود خود دم به دم
قاضیا اندر محبت زن قدم
چند سال پس از بازگشت آن ها از تبعید، محمد علی به پیشنهاد پدر، برای تکمیل تحصیلات ، راهی حوزه ی علمیه قم شد. سیدمحمدعلی پس از ورود ، درمحضر بزرگانی چون: آیت الله العظمی مرعشی نجفی و آیت الله العظمی گلپایگانی به کسب علم پرداخت . آیت الله العظمی صدرالدین صدراصفهانی،آیت الله العظمی عبدالنبی عراقی، آیت الله العظمی سید محمد حجت کوه کمری و آیت الله العظمی بروجردی ازدیگر اساتید او بودند؛ اما او در میان اساتید خود، ارادتی خاص به حاج آقا روح الله موسوی خمینی داشت، این ارادت دلیل خاصی داشت.
عباس بابایی
زندگی نامه
تولد:14آذر1329- قزوین.
تصحیلات: فارغ التحصیل دانشکده خلبانی ازآمریکا.
مسؤلیت: فرماندهی معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش.
شهادت: 15مرداد 1366مصادف باعیدقربان.
گلزار: قزوین-امام زاده حسین(ع).
گذری برنوجوانی وجوانی
عباس بابایی درسال1329درشهرستان قزوین به دنیاآمد.دوره ابتدایی رادردبستان(( دهخدا))ودوره ی متوسط رادردبیرستان((نظام وفا))گذراند.سال1348دررشته ی پزشکی پذرفته شد،ولی تحصیل دردانشکده ی خلبانی نیروی هوایی راترجیح داد.پس ازگذراندن دوره ی مقدماتی خلبانی،برای تکمیل دوره،به کشورآمریکااعزام شد.
شهید عماد مغنیه
شهید مغنیه از نگاه (هم رزم)
یک روز من در خیابانی نزدیک خانه ام بودم که ناگهان یک نفر بی هوا از پشت سر ، دست هایش را دورم حلقه کرد و با این کار من را غافل گیر کرد . روشش این بود که هر جا دنبالش می گشتی ، پیدایش نمی کردی ولی هر گاه می خواست ، به راستی پیدایت می کرد .
بعد از جنگ 33 روزه عماد اصلا استراحت نداشت . فهمیده بود که اسرائیل نمی خوابد و بعد از لطمه ای که خورده است باید کاری کند تا آن را جبران نماید . به همین علت عماد شروع کرد به تغییرات تاکنیکی و استراتژیک درمناطق و آماده کردن هزار نفر جدید برای جنگ احتمالی در آینده .
شهادت ( از نگاه هم رزم) عماد یک اپارتمان در شهرک بزرگی در دمشق داشت . ساختمان های زیادی دور تا دور است که وسط آن هم پارگینگی بزرگ است . پارکینگ آن عمومی بود یعنی هر کس می آمدو جایی خالی پیدامی کرد ، پارک می کرد . عماد از آپارتمان که خارج شود مجبور است مقداری راه را طی کند تابه پارکینگی برسد نزدیک این راه ، یک ماشین پارک شده بود که وقتی می خواست از آپارتمان خارج شده و به سوی ماشینش برود ، آن ماشین منفجر می شود . عماد مغنیه عاقبت در شامگاه سه شنبه 23 بهمن ماه 1386 ه.ش مصادف با شب شهادت حضرت رقیه (س) در شهر دمشق سوریه توسط صهیونیست ها ترور شد و به شهادت رسید .
اقدامات شهید مغنیه پس از اجرای موفقیت آمیز چند عملیات به عنوان فرمانده گارد حفاظت انتخاب شد روزنامه انگلیسی «ساندی تلگراف»درباره شهید مغنیه نوشت : او یک انقلابی مجاهد است که با امام خمینی (ره)بیعت کرده که در راه انقلاب اسلامی از جان خویش نیز بگذرد . تصاویری که تا کنون از شهید (عماد مغنیه)منتشر شده است بسیار اندک است به گونه ای که پلیس فدرال آمریکا (اف . بی . آی)مدعی شد وی دو بار اقدام جراحی پلاستیک بر روی صورت خود کرده است تا شناسایی نشود . شهید عماد مغنیه که به د وری از رسانه ها شهرت داشت به «مرد سایه»در مقاومت اسلامی معروف بودو بسیاری او را مغز متفکر حزب ا... قلمداد می کنند .
شهید علی اکبر و اصغر صادقی
نماز شب:
نماز شب حاج اصغر و حاج اکبر ترک نمی شد . آن ها در حالی که فضای خانه را همیشه شاد نگه می داشتند به هیچ عنوان تعلق خاطر به دنیا داشته اند یادم هست یک شب از خواب پریدم دیدم علی اصغر در حال نماز شب خواندن است به شوخی گفتم.بخواب هنوز اذان نگفته اند !و هم جواب داد
شهید بهشتی
اسمش محمد بود، مادرش او را میرزا صدا می زد و مردم او را مسیح کردستان نامیدند. او در سال 1333 در روستای دره گرگ به دنیا آمد و پنج ساله بود که پدرش را از دست داد.
تشک دوزی
اگر چه در ابتدا صاحب تشک دوزی با اکراه محمد کوچک را به شاگردی پذیرفت اما خیلی زود دریافت که محمد از هوش سرشاری بهره مند است. چند ماه بعد، محمد کوچک ترین شاگرد کارگاه ولی ماهرترین آن ها بود. مهارت محمد در دوخت تشک، پرده و ... باعث شد که صاحب کارگاه بتواند با هتل های چهار ستاره و مهم تهران قرارداد ببندد و کار و بارش بهتر شود.
تنها راه نجات
با شرکت در جلسات مذهبی، محمد آگاهی های سیاسی و مذهبی خود را بالا برد و رفته رفته رشد کرد. او که فهمیده بود تنها راه نجات مردم از تسلط آمریکا و اسرائیل آگاهی پیروی از امام خمینی (ره) است، همه همت خویش را به کار بست. او شب ها اعلامیه های امام را در کوچه پس کوچه ها می برد و به داخل خانه ها و مغازه ها می انداخت تا مردم با مطالعه آن ها بفهمند که اطرافشان چه می گذرد.
نظر امام
بعدها با گروهی آشنا شد به نام گروه توحیدی صف که بعدها به رهبری آن درآمد. در این گروه کارهای بزرگی برای پیروزی انقلاب انجام داد. توحیدی صف، اگر چه گروه مسلحی بود و مبارزه مسلحانی با رژیم شاه را انتخاب کرده ولی با سایر گروه ها ی مسلح آن زمان فرق اساسی داشت. فرق این گروه با بعضی گروه های مسلح دیگر این بودکه در هر کاری اجازه ی امام، اصلی ترین چیز بود.آن ها هر طرحی را که می ریختند، قبل از به اجرا در آوردن با امام،یا یکی از نمایندگان مورد اعتمادشان تماس می گرفتندو سوال می کردند.
همیشه می گفت شما هر چقدر ساده زندگی کنید، بیشتر می توانید مبارزه کنید. اعتقادش همین بود که آن هایی که نتوانسته اند ساده زندگی کنند، نتوانسته اند مبارزه هم بکنند.برای همین همیشه از سال های اول ازدواج، سال هایی که با حقوق معلمی روزگار می گذراندیم به عنوان بهترین و شیرین ترین دوران زندگیش یاد می کرد.
غذای زندان
از غذای زندان نمی خورد. از بیرون خبر آورده بودن که شاید مسموم باشد. غذایش فقط نان و آب بود. گفنم آخر شما چطوری نان و آب می خوری؟ دیگر حالم از این که می بینم نان به آب می زنید و می خورید بد می شود. گفت: اگر کسی بیرون زندان نان و آب خوردن را تمرین کرده و به آن عادت کرده باشد، این جا هم برایش کار سختی نیست.
بعد از انقلاب یا قبل از انقلاب؟!
وارد خانه که شد، دید لامپ را عوض کرده ام، خوشحال شد و کلی تشکر کرد که دیگر دارم مرد می شوم و از این حرف ها. اما وقتی گفتم که آن را از تعاونی دادگستری آورده اند، از ناراحتی صورتش سرخ شد. بعد هم چراغ را خاموش کرد و لامپ را باز کرد و گفت، شما فکر می کنید پدرتان بعد از انقلاب یا قبل از انقلاب تفاوت کرده است که گفته اید برایتان لامپ بیاورند.
سه هزار نفر در نماز وحدت
در مرکز اسلامی هامبورگ ، صرف داشتن روسری برای ورود خانم ها کا فی بود . به علاوه دکتر برای حفظ وحدت میان شیعه و سنی و به دلیل این که اهل سنت هم به این مرکز آمدند استفاده از مهر در نماز را ممنوع کرده بود . و غالبا از دستمال کاغذی استفاده می کردند . حتی برخی از مستحبات قابل حذف در اذان و اقامه را که برای آن ها حساسیت زا بود ، حذف کرده بود.
نتیجه این شد که در اعیاد و گاه مواقع عادی بسیاری از اهل تسنن پشت سر ایشان نماز می خواندند . مثلا سال آخر درنماز عید قربان سه هزار نفر شرکت کردند .
وقتی به ایران بازگشت ، خیلی ها دکتر را محکوم کردند که وهابی و سنی است و ولایت امیر المومنین را قبول ندارد و نسبت به حجاب بی توجه است .
ید الله مع الجماعه
دو سه نفری با هم می رفتیم امر به معروف و نهی از منکر . راننده اتوبوس هرجا که دلش می خواست نگه می داشت و هرجور که عشقش می کشید با مسافرهاحرف می زد . با هم هماهنگ کردیم و من شروع کردم . وقتی اعتراض من تمام شد هنوز راننده دهانش را نبسته بود که یکی دیگر از بچه ها از گوشه دیگر اتوبوس شروع کرد و ضمن تایید حرف های من ، محکم تر اعتراض کرد . طوری شد که کم کم صدای اعتراض دیگر ان هم بلند شد و خلاصه راننده تسلیم شد . کم کم ما فهمیدیم که
«ید الله مع الجماعه»
کافه ی خوان سالار
از جمله طرح هایی که گروه توحیدی صف به رهبری محمد بروجردی انجام داد انفجار کافه ی خوان سالار بود. این کافه محل عیش و عشرت آمریکا ییان در ایران بود، محلی بود که جوانان ایرانی را به فساد می کشاندند. گروه توحیدی صف، با شناسایی این کافه، طرحی ریخت تا بتواند به داخل آن نفوذ کند چرا که جز آمریکاییان و ایرانیانی که به دربار وابسته بودند کس دیگری را به داخل راه نمی دادند. دو نفر مسئول این کار شدند و بعد از مدت ها کار و رفت و آمد و آشنا شدن با نگهبانان توانستند به داخل کافه راه پیدا کنند. بعد از آن با طرح پیچیده ای مقدار زیادی مواد منفجره را به داخل کافه بردند و آن جا را منفجر کردند. در این انفجار تعداد زیادی مستشار آمریکایی کشته شدند و چنان ترسی در دل آمریکاییان افتاد که تا مدت ها در چنین جاهایی آفتابی نمی شدند.
اشک شوق
برای ورود امام لازم بود که گروهی مسلح حفاظت از ایشان را بر عهده بگیرد. چرا که ساواکی ها و ضد انقلاب ها نمی خواستند انقلاب به پیروزی برسد و بهترین راه برای به نتیجه نرسیدن انقلاب، نبودن امام بود. شورای انقلاب بعد از بحث و گفتگوهای زیاد گروه توحیدی صف را انتخاب کرد تا کار حفاظت از امام را هنگام بازگشت به وطن بر عهده گیرد. وقتی شهید بهشتی و شهید مطهری این پیشنهاد را به محمد دادند، او اشک شوق به چشم آورد.