شهید مجتبی علمدار
زندگی نامه :
تولد: 11دی ماه 1345
مجروحیت شیمیایی:11 دی ماه1364
ازدواج با سیده فاطمه موسوی:1370
تولد دخترش زهرا : 8دی 1371
شهادت: 11 دی ماه1375
--------------------------------------------
سال 1362 هفده ساله بود که به عضویت بسیج در آمد .از داوطلبهای بسیجی بود که به اهواز وهفت تپه وکردستان و... عازم شد ومردانه جنگید چند باری هم در جبهه مجروح شد ،ولی بیشتراوقات بدون مراجعه به پزشک زخم هایش را در مان می کرد تا سرانجام در ئی ماه 1364، در عملیات والفجرشیمیایی شد؛اما خودشرا از درمان معاف کرد .
خصلت های پاک شهید :
سربه زیر بود، متواضع وخالص ،با رفقا برای جوانان بی کار کار پیدا می کرد ند . دوست داشت عرق شرم بر پیشانی هیچ جوانی ننشیند . می گفت: جوان باید پول توی جیبش داشته باشد تا جلوی دوستانش خجالت نکشد.
سرزدن به خانواده های کم بضاعت جزء برنامه های ثابت هفتگی اش بود . با این که روز در تلاش بود نماز شبش ترک نمی شد .عاشق زیارت عاشورا بود . نزدیکش که می شدی ذکر «یا زهرا» از لبش می شنیدی که یکریز بود ودم به دم . نفس گرمی داشت ومداح اهل بیت (ع) وآنانی بود که به خاطر اهل بیت در خون سرخشان غوطه ور بودند . بعاز جنگ ، دلش به یاد رفقا ی شهیدش می گرفت مراسم راه می انداخت ومیخواند ، اغلب هم شعر های خودش را می خواند.
خاطرات شهید:
انگشترداشت که یکی از دوستانش وقت شهادت ، در انگشت او کرده بود و به همین خاطر خیلی برایش ارزش داشت . یک بار وقتی آمد خانه ، دیدم ناراحت ونگران است .علت را که جویا شدم فهمیدم انگشتر راروی سکوی حمام آبادان جا گذاشته . خیلی پکر بود . باهم زیارت عاشوراودعای توسل خواندیو که انگشتر گم نشود ویکی آن را پیداکند وبرای مجتبی نگه دارد . شب خوابیدیم وصبح بیدار شدیم در کمال ناباوری دیدیم انگستر روی مفاتیح الجنان است .
دستمال سبز :
علمدار یک دستمال سبز داشت برای مراسم مداحی وگرفتن اشک از چشم خودش که به اشک چشم خیلی از دوستانش هم بود . وصیت کرده بود قبل از این که جنازه را در قبر بگذارند ، یک نفر داخل قبر شود و مصیبة حضرت زهرا (س)وامام حسین (ع) را در قبر بخواند وهنگام دفن هم دستمال سبز را روی صورتش بگذارد . می گفت از شب اول قبر می ترسم ودلم می خواهد اجداد پاکم به دادم برسند
شهادت:
یازدهم دی ماه 75، درگلزار شهدای ساری ، جمعیت مشایعت کننده ی مجتبی تا بهشت یک صدا فریاد می زدند :
یامهدی (عج)، (یا زهرا )
آن روز غم عجیبی پیچیده بود در سینه ی زهرا علمدار ،که می دید بابای او ، یعنی مجتبی علمدار ،در روز تولدش ؛ تولد واقعی اش را در آسمان ها جشن می گیرند.
شهید احمد متوسلیان
نبوغ فرماندهی
در ارتش خدمتک رده بود قبل از انقلاب هم زندانی بوده است . از فکر نظامی خوبی برخوردار بو .وقتی اولین بار دنبال بچه های تهران در سال 58 رفت بانه به عنوان یک نیروی عادی از گردان 2 سپاه خدمت می کرد بعد مشخص شد که او نبوغ ذهنی و فکری اش «فرماندهی»است.
جنایات اسرائییل
اسراییل شدید ترین و شقی ترین جنایت ها را در اینجا انجام می دهد فقط یک قسمت از این جنایت ها را من در یک کودکستان به نام امام موسی صدر در اطراف شهر صیدا مشاهده کرده ام که بیش از 300 کودک یک جا کشته شده اند.
جنگ در غرب
وقتی صحبت از جنگیدن و شهید دادن می شه صحبت از جنگیدن در 9 متر برف جایی که انسان ها یخ می بندند و امکان تحمل 10 دقیقه نگهبانی سخت می باشد . سرما و برف بیش از حدی که در این منطقه «مریوان»است باعث شد که حدود 11 نفر از برادران ما از بالای برف ها در ارتفاعات سقوط کرده و در ته دره پاره پاره شدند امام به شکرانه ی خدا برادران پاسدار تا کنون مقاومت کرده اند
سمینار فرماندهی سپاه در زمان فرماندهی مریوان
نامه به شهید بروجردی
برادر بروجردی ،سلام علیکم. می دانم که مشغله ات زیاد است و وقتت کم اما دیگر دلم دارد می ترکد...
بار ها در پاک سازی مواضع ضد انقلاب از داخل مقر آن ها پوستر فرمانده کل قوا،رئیس جمهور محترم«بنی صدر»را پیدا کرده ایم .
حرف هم بزنی پای ولایت را وسط می کشد و می گوید تضعیف فرمانده کل قوا،تضعیف امام است . من صریحا می گویم.
«فرمانده ای که عدالت ندارد ،ولایت هم ندارد»
پسر خواهر بنی صدر و کتک کاری
قرار بود مقام معظم رهبری به مریوان بیایند. عراقی ها هم فهمیده بودند و دزلی را بمباران می کردند . فرمانده لشکر 28 کردستان هم که پسر خواهر بنی صدر بود به نیرو هایش گفته بود که توپ ها را بر دارند و بکشند عقب. حاج احمد وقتی آن ها را می بیند ،فرمانده لشکر 28 را که یک سرهنگ بود . به باد کتک می گیرد که «نامرد چرا داری بر می گردی عقب؟»بعد از ظهر جلسه ای با حضور آقا و فرمانده لشکر 28 و حاج احمد در روابط عمومی سپاه تشکیل شد . در آنجا فرمانده 28 از حاج احمد شکایت کرد . تا قضیه را گفت،حاج احمد گفت:«بله که زدم،چرا عقب نشینی کردید،شما غلط کرده عقب نشینی کردید!»و بعد با مشت چنان زد روی شیشه میز که شکست و ریخت.