سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین دانش آن است که هدایتت را تباه کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :19
کل بازدید :39125
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/9/2
2:52 ص

                                         

شهید محمد علی رجایی

شهیدمحمدعلی رجایی

 

زندگی نامه شهید محمد علی رجایی از زبان خود شهید  :

تولد : 22 مهر 1312 -  قزوین

تحصیلات : فارغ التحصیل دانشسرای عالی

مسؤلیت : رئیس جمهور

شهادت : 8 شهریور 1360 – تهران

بهانه ی پرواز : انفجار بمب در دفتر نخست وزیری به وسیله ی منافقین  

در سال 1312 در قزوین متولد شدم و در سال 1316 پدرم را از دست دادم و بقیه ی زندگی را تحت سرپرستی مادر و تنها که هم معلم من بود و هم سمت پدری داشت گذراندم . در سن 13 سالگی به تهران آمدم . در تهران ابتدا با فقر اقتصادی شدید رو به رو بودم ، به گونه ای که مدتی به دست فروشی در جنوب تهران پرداختم .

 

شهیدمحمدعلی رجایی

 

زندگی نامه شهید محمد علی رجایی از زبان خود شهید  :

تقریبا 17 سال داشتم که به آموزشگاه گرهبانی نیروی هوایی رفتم پنج سال نیروی هوایی را هم تحصیل کردم و هم با بعضی از گروه ها و احزاب  سیاسی از جمله فداییان اسلام آشنا شدم . هم چنین در این دوره فعالانه در درس مرحوم استاد طالقانی شرکت می کردم .

با فداییان اسلام با این که در ارتش بودم و خطرناک بود ، همکاری می مردم و افکار آنهای می پسندیدم . در یک جمله می توانم بگویم آنچه در امروز در بالاترین سطح فعالیت های  مذهبی مطرح می شود ، آن موقع فداییان اسلام مطرح می کردند

شهیدمحمدعلی رجایی

 

آقای رجایی خیلی به مادرش علاقه داشت و ناز مادرش را می کشید ، ایام عید که می شد ، عطر می خرید و به خانه می آورد ، اگر ایام تولد و شادی بود ، به مادرش عطر می زد و با او دیده بوسی می کرد ، به نشانه ی احترام دست و صورتش را می بوسید و اگر احساس می کرد از چیزی ناراحت است ، ناز او را می کشید و سعی می کرد با شوخی ، دل او را به دست بیاورد .

 

 

 

 شهیدمحمدعلی رجایی

 

لباس های رئیس جمهوری

در دوران وزارت نخست وزیری و ریاست جمهوری ، من همان لباس هایی را بر تن آقای رجائی میدیدم  که سال های 52 و 53 در مدرسه قدس و کمال می پوشید ، همان کت و شلوار قهوه ای رنگ ساده ، با همان بارانی قهوه ای . ایشان در مسئولیت ریاست جمهوری که بعد از امام بالاترین مسئولیت در قانون اساسی بود ، با این که دیدارهای خارجی متعددی داشت ، ولی هیچ یک از این ها را توجیه و دلیل خرید یک دست لباس نو نمی دانست و با همان لباس های دوران معلمی در مسند ریاست جمهوری باقی ماند تا به شهادت رسید .

 

 

شهیدمحمدعلی رجایی

 

خواب دیدی خیر باشد

یک بار شهید رجایی یکی از فرزندانش را از کار برکنار کرد ، وقتی یکی از دوستان پرسیدند ، چرا چنین کردید ؟ گفت : این آقا هنوز جا خوش نکرده ، می گوید خانه ی 300 متری برای خانواده ام و محافظینم کوچک است . یکی از خانه های مصادره شده ی طاغوتیان را به من واگذار کنید یا بفروشید تا زن و بچه ام کمتر در عذاب باشند . من به او گفتم : آقا جان ما انقلاب نکرده ایم که خانه های مردم را مصادره کنمی بعد هم خودمان در آن ها سکونت کنیم . ما آمده ایم مشکل مردم را حل کنیم ، اگر قرار باشد مثل آنها ( طاغوتیان ) در آن خانه ها زندگی کنیم ، مشکلات مردم را فراموش خواهیم کرد.

 

شهیدمحمدعلی رجایی

 

 

بدترین اتاق ها برای وزیران

از اولین مصوبات دولت آقای رجایی این بود که وزرا باید در بدترین اتاق های مجموعه ی وزارتی مستقر بشوند ، خود ایشان ، اتاق کوچک منشی را به عنوان اتاق کار ، انتخاب کرده بود . در اتاق او ، حتی یک مبل دیده نمی شد ، چند صندلی و یک میز را در این محل تنگ قرار داده بودند ، اتاق من که وزیر مشاور در امور اجرایی بودم ، همراه با کسی که قائم مقام من بود ، اتاق کوچکی در طبقه ی چهارم نخست وزیری بود . این ها هم برای آن بود که مثل سابق ، بهترین اتاق ها را در اختیار وزرا و معاونان آن ها قرار ندهند ، که تدریجاً اخلاق مسئولین تغییر کرده و اسیر پست و مقام شوند .

 

 

شهیدمحمدعلی رجایی

 

 

 



 


  
  

 

 

 

شهید مهدی زین الدین

 

 

شهید مهدی زین الدین

 

 

تولد :

در 18 مهر ماه سال 1338در کانون گرم خانواده مذهبی سیاسی و انقلابی از پیروان مکتب سرخ تشیع در تهران دیده به جهان گشود .

 

تحصیلات :

وی دوران ابتدایی خود را در شهر خرم اباد گذرانید و سپس با نمرات بسیار خوبی دوره متوسطه را پشت سرگذاشت در کنار این تحصیلات وی به تعلیم قران و مطالعه کتاب های مذهبی علاقه خاصی نشان داد .

پس از دیپلم توانست در امتحان ورودی دانشگاه (کنکور سال 1356)رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را کسب کرد اما به علت ان که دید در صورت ادام تحصیل مجبور است مغازه پدرش را که سنگری بر ضد طاغوت می دانست رها کند انصراف داد . در کتاب فروشی پدرش اعلامیه های امام (ره)و کتاب های مذهبی مانند رساله امام خمینی (ره)توضیع می شد و مدتی بود که ساواک پدرش را دستگیر و تبعید کرده بود.

 

 

شهید مهدی زین الدین

 

 

زندگی نامه:

وقتی کودکی از سلاسه نور متولد شد شاید هیچ کدام از اهالی روستای سرابه کچو بود نمی دانستند ، سید حسین کوچک چه اینده بلندی دارد ولی به گمانم پدر بزرگش «سید عبدالباقی»که از اوتاد زمان بود می دانست ؛خودش دعا کرده بود که نوه اش از علمای اسلام باشد آن موقع 1287 ه. ش بود .

او را بعد ها مدرس نامیدند به خاطر مهارت درخشانش در تدریس فقه و اصول حکمت و فلسفه  و عرفان اخلاص ، و به خاطر زهد و تقوای علی وارش !

چون سید اسماعیل پدر کودک برای وعظ و تبلیغ به روستای اطراف می رفت ، سید عبدالباقی به تعلیم و تربیت نوه کوچکش کمر بسته بود ؛ از شش سالگی شروع کرد تا چهارده سالگی ، به خصوص این دو سال اخر که سید حسین دیگر سایه پدر بزرگ را بر سر نداشت .

 

 

شهیدزین الدین

 

رفتار شناسی شهید زین الدین :

 

زین الدین شخصیت پر جاذبه داشت . به دور از هر گونه ریا و در کمال صداقت و پاکی به گونه ای رفتار می کرد که دیگران خواسته یا نا خواسته به حوضه نفوذ و دوستی او کشیده می شدند . هرگز دربند تشریفات و ظواهر نبود . در جمع رزمندگان حاضر می شد و با ان ها غذا می خورد و درد دل هایشان را می شنید و از همه مهم تر ان ها را بسیار احترام و تکریم می کرد . در سیره او قاطعیت ، ابهت ، ابتکار و هوشمندی ، تلاش خستگی نا پذیری ، تربیت فرماندهان جوان همگی فصل های مهمی محسوب می شوند که باید به ان ها مدیریتی قوی و شم خاص فرهنگ سازی را نیز اضافه نمود . بسیاری از رزمندگان ، به علت تواضعش او را یک بسیجی عادی تشخیص می دادند اسمش را همه جا شنیده بودند ولی چهره اش را ندیده بودند..

شهید مهدی زین الدین

 

 

فرمانده دل ها     

هنر و فرماندهی او فرمان راندن بر قلب ها و دل بسیجیان بود روحیه قوی و مقاومت بی نظیر از خصوصیات ذاتی اش بود اما با این وجود در مسئولیت فرماندهی وظیفه ای مضاعف را بر دوش خود احساس می کرد این خصوصیت او باعث شده بود که به تکیه گاهی مطمئن و بر صلابت در لشگر و حتی در کل صحنه ی جنگ تبدیل شد او خود را وقف جبهه کرده بود هیچ یک از مسائل شخصی خود را بر جنگ ترجیح نمی داد .

لشگر 17 علی بن ابیطالب (ع)از اسفند ماه 1360و در جریان شکل گیری سازمان رزم سپاه شاهد حضور و فعالیت یگانی به عنوان تیپ 17 علی بن ابیطالب  در صحنه جنگ هستیم که بعد ها لشگر گسترش پیدا کرد . در استانه عملیات رمضان معرفی فرماندهان جدید ضرورت پیدا کرد شهید زین الدین در سن 23 سالگی فرماندهی لایق برای لشگر گردید این لشگر در تب و تاب  نبرد قهرمانانه با دشمن قدرتمندانه وارد عرصه پیکار شد و به برکت خون شهدا در لحظات حساس و سرنوشت ساز به شایستگی ماموریت خود را به انجام رسانید و عنوان لشگری خط شکن در عملیات های والفجر مقدماتی و الفجر 3 والفجر4 خیبر و پیروزی های افتخار افرین بدست اورد و تا اخرین لحظات جنگ را روشن دفاع و مقاومت را هم چون فرمانده ی شهیدش ادامه داد .

 


 

 

شهید مهدی زین الدین


89/11/30::: 9:42 ع
نظر()
  
  

 

 

 

 

 

شهید خرازی

شهید خرازی

اهل ورزش بود

اهل ورزش بود و مارا تشویق می کرد که ورزش کنیم در لشگر پیش از ده زمین فوتبال داشتیم با توپ و تور وخط کشی درست و حسابی ، خود او هم فوتبال می کرد.

دوران دبیرستان کشتی می گرفت و بدن آماده ای داشت و در فن کمر استاد بود حریف او کریم نصر بود وقتی به هم می پیچیدند تا همدیگر را زخمی و اش ولاش نمی کردند ول کن نبودند

بسیجی ازدواج کرد

وقتی که د راوایل سال 65به توصیه ما ازدواج کرد حقوقش مثل همه بسیجی ها بود که فقط کفاف یک زندگی ساده رامی داد ، 22هزار تومان در ماه.

بسیاری از افراد که خارج از جبهه فعالیت داشتند باورنمی کردند که حقوق او از یک کاگر ساده کم تر باشد . در زمان ازدواج هیچ اندازه و ذخیره مالی نداشت .

شهید خرازی

 

 


 

 

شهادت

پس از عملیات والفجر 4،موقعی که به منطقه عملیات رفتیم،حاج حسین را دیدم او کمی برای ما صحبت کرد و به طرز عاشقانه گفت :«ماه حرم است خوشا به حال آنانکه در این ماه به شهادت می رسند وای کاش ما هم در این ماه به افتخار شهادت نایل شویم »

سخنان حاج حسین آن چنان در دلم نشست که احساس کردم بقیه هم مانند من حتی در شق شهادت هم به او اقتدا کرده اند .

تاسوعا و عاشورا سال 65

حاج حسین و شهیدعباس علی کمال پور نشسته بودند صحبتی راجع به نام گذاری شد حاج حسین گفت من خیلی از پدر و مادرم متشکرم که نام مرا حسین گذاشته اند آخر من در ماه محرم به دنیا آمدم .

عباس علی

 

زیبا بود عباس در روز پنجشنبه 27/12/65 (روز تاسوعا)و حسین د رروز 8/12/65(روز عاشورا)به شهادت رسیدند.

شهید خرازی

 

 


 


  
  

شهید آیت الله حسین غفاری

شهیدآیت الله حسین غفاری

 

 

زندگی نامه  

 

آیت الله شیخ حسین غفاری در سال 1335 در روستای آذر شهر دیده به جهان گشود . از همان کودکی ، به علت از دست دادن پدر برای امرار معاش خانواده کار می کرد . تو که علاقه زیادی به فراگیری دانش داشت در روستای خود مقدمات را فرا گرفت و برای ادامه تحصیل نزد علمای بزرگ تبریز مشغول به تحصیل شد و پس از چندی به قم رفت . وی پس از یازده سال راهی تهران شد .

آیت الله غفاری مبارزه خود را علیه رژیم سلطنتی از ( سال 1340 ) آغاز کرده بود . با شروع مبارزات روحانیت به رهبری امام خمینی (ره) با تلاش گسترده ، سهم عمده ای را به عهده گرفت . وی فعالانه به افشاگری مظالم رژیم شاه پرداخته و در افشای نیرنگ خائنانه انجمنهای ایالتی و ولایتی گامی موثر برداشت .

 

شهیدآیت الله حسین غفاری

 

 

کارهای آیت الله غفاری   


پس از آن نیز به خاطر سخنرانی علیه استبداد محمد رضا پهلوی، بار ها به زندان می رود ودر میان طلاب جوان به یک چهره ی محبوب و مبارز تبدیل می شود . شهید غفاری درزندان هم  آرام ننشست و با روحیه ای بالا،به فعالیت های خود ادامه می داد. در زندان کلاسی جهت کسب معارف الهیه ایجاد نمود و عاشقانه به ائمه اطهار متوسل شد.                            

 

در یکی از ملاقات هایی که شهید غفاری با خانواده اش در زندان داشت حتی قادر نبود با پای خودش بیاید. دو نفر زیر کتف او را گرفته بودند و روی زمین می کشیدند. سر و صورتش به شدت مضروب شده بود. وقتی سرش را بلند کرد اولین کلمه ای که گفت این بود:« این آخرین ملاقات من با شماست من دیگر بعید می دانم بیش از این بتوانم مقاومت کنم.» همسر و فرزندانش گریه می کردن وقتی فرزندش هادی به او گفت روحیه بچه ها خراب می شود گفت:« پسرم، بدنم خیلی درد می کند، بدنم را خرد کرده اند.» او که دیگر توان صحبت کردن نداشت سرش چایین افتاد. خانواده اش هر چه کردند تا برای او دکتر بیاورند یا کمکی به او برسانند موفق نشدند، در آخرین صحبت هایش توصیه هایی به همسرو فرزندانش کرد از آن ها خواست صبر و مقاومت داشته باشند.             

   شهیدآیت الله حسین غفاری    

شهادت شهید آیت الله شیخ حسین غفاری  

 

طولی نکشید که او شهد شیرین شهادت را نوشید.

رفتار او رد زندان چنان تاثیری داشت که منافقین و حتی از سران مارکیست هم از عقائدشان دست برداشتند. آیت الله حسین غفاری حتی در بد ترین شرایط نیز دست از مبارزه بر نمی داشت آخرین دستگیری ایشان در تیر ماه 1353 بود که چس از سچری شدن حدود 9 ماه حبس در دی ماه 1353 در زندان شهید شد. پیکر غرقه به خونش پس از تشییع در حرم حضرت معصومه(س) و اقامه نماز در قبرستان دار السلام به خاک سپرده شد.

 

 

 

نشریه شجره           

محمد علی مهدوی پور

      

 

 

 


89/11/19::: 6:52 ع
نظر()
  
  

 

 

شهیدآیت الله  دستغیب

شهیددستغیب

 

زندگی نامه :

در عاشورای 1332 ه.ق در شیراز به دنیا آمد. به عشق امام حسین (ع) نامش را عبدالحسین گذاشتند.درس خواندن را از مکتب شروع کرد. نوجوانی یازده ساله بود که ازداشتن نعمت پدر محروم شد .مدتی در حوزه ی شیراز درس خواند .او جوان بود که رضاخان کمر به کشف حجاب ودین ستیزی های دیگر بست.

 

دستغیب عازم نجف شد تا به علم وفضیلت مسلح شودوبرگردداز دین جدش دفاع کند . در نجف خوب درس می خواند؛ به مقام اجتهاد رسید وبه شیراز برگشت.

شهیددستغیب

 

کرامت های شهید:

سیدی از روستاهاسی اطراف بوشهر ، به شیراز آمده بود وسراغ آقای دستغیب را می گرفت . گفتند باایشان چه کار داری؟گفت: عرضی داشتم . اصرار کردند؛بالاخره گفت : بچه ام مریض شده بود بردم بوشهر . جوابش کردند. پولی نداشتم که خرج درمان وسفرکنم. متوسل به امام زمان (عج)شدم... گفتند به شیراز برو نماینده ی ما ، آقای دستغیب کمکت می کند. سید را به خانه ایشان بردند . به محض ورود با پیر مرد احوال پرسی گرمی کردندوبدون آن که حرفی زده شود ،گفتند بچه ات را همراه آوردی؟حالش چطور است ؟! غصه نخور خودم تمام خرجش را می دهم.

سرخدا که عارف سالک به کس نگفت

                                                         در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟

شهیددستغیب


شهادت :

سال 58 امام ایشان را به امامت جمعه شیراز منصوب کرد. او هم جهاد می کرد ، هم تدریس داشت وهم کتاب های زیادی می نوشت.

20آذر 60 شهید سعید، در آتش کینه ی نفاق سوخت ومرغ روحش از پاره های تنش جدا شد وبه بهشت خدا پرواز کرد چرا که صدایی را می شنید که میگوید :

«ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی واد خلی جنتی »

روحش شاد وراهش پررهرو باد.

 

نامه جامعه 3

محمد علی مهدوی پور

 

 


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >